همسران خسته
مرد گفت " از دست تو خسته ام ، عوضی "
زن گفت " من هم همینطور"
مرد به فکر نوشتن داستانی افتاد با عنوان
" همسران خسته "
او در پایان داستان، سانحه ای آفرید که طی آن خود و همسرش دچار فراموشی شدند.
زن داستان را خواند و گفت " داستانت پایان زیبایی دارد."
مرد لبخندی زد و گفت " و این پایان ، می تواند شروع خوبی برای ما باشد"
"مرد گفت دلم برایت تنگ شده عوضی"
" زن گفت منهم عوضی ، عوضی ، عوضی"
نظرات شما عزیزان: